اخبار ویژه
در حاشیه سرکشی از خانواده شهید عرب نژاد خانوکی مطرح شد :

فتح المبین کلید شهادت شهید کارگری شد

کد خبر : 10642
شنبه 28 بهمن 1396 - 12:17

شهید عبدالله عرب نژاد فرزند سال 1327 در شهر خانوک به دنیا آمد این شهید معزز از نیروهای تاسیات شرکت ذغال سنگ کرمان بود که به لبیک امام خویش پاسخ گفت و دو فرزند پسر خود را به دست خدا سپرد و به سمت جبهه ها ی حق علیه باطل شتافت و در سوم فروردین 1361در منطقه دشت عباس و در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

 

حسین باقری فرمانده بسیج کارگری استان به همراه حجت الاسلام درویش نژاد نماینده ولی فقیه در این قشر از خانواده شهید عرب نژاد در شهرستان خانوک سرکشی کردند .


شهید عبدالله عرب نژاد فرزند سال 1327 در شهر خانوک به دنیا آمد این شهید معزز از نیروهای تاسیات شرکت ذغال سنگ کرمان بود که به لبیک امام خویش پاسخ گفت و دو فرزند پسر خود را به دست خدا سپرد و به سمت جبهه ها ی حق علیه باطل شتافت و در سوم فروردین 1361در منطقه دشت عباس و در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

این شهید گرانقدر به همراه 5 باجناق خود در جنگ تحمیلی حضور داشته است که سه نفر آنها جانباز و 2 نفر دیگر نیز شهید  شده اند در حالی که دو برادر خانم وی نیز در جبهه های حق علیه باطل شهید شده اند .

خاطراتی پیرامون شهید عبدالله عرب نژاد؛
واجب تر از درس
برای آخرین بار که راهی جبهه بود بر ای خداحافظی به خانه آمد، لحظه ی خداحافظی به من گفت: خواهرم، درس خواندن واجب است اما اطاعت از امر والدینمان مهمتر است اگر مادر روزی به بودنت احتیاج داشت حتما به او کمک کن و نگذار تنها بماند.
راوی: خواهر شهید
از دشمن ترسی ندارم
در زمینه امر به معروف وقتی می دید کسی کار خلافی می کند رو در رو برخورد می کرد ما به او می گفتیم این کار را نکن تو را می برند و می زنند می گفت: هر طوری می خواهد بشود من حرف حق را می زنم می گفتم پدرجان دشمن زیاد پیدا می کنی می گفت: از دشمن ترسی ندارم آدم یک جان که بیشتر ندارد بهتره در راه خدا بدهد.
الحمدا... پسرم در راه خدا رفت
وقتی او شهید شده بود دو تا از پسر خاله هایش جبهه بودند و یکی از آنها زخمی شده بود. من به دیدن آنها رفتم ولی چیزی به من نگفتند. پسر کوچکم علی هم جبهه بود و او را فرستاده بودند که بیاید اینجا، من توی کوچه و خیابان هر کس را که می دیدم رویش را بر می گرداند و گریه می کرد ولی چیزی به من نمی گفتند. وقتی که خبر شدم به وسیله پسر خاله اش که به من گفت بیا به کرمان برویم عبدا... شهید شده من خدا را سجده کردم و گفتم: الحمدا... پسرم در راه خدا رفت امیدوارم قبول شود.
راوی: پدر شهید
او خیلی دوست داشت شهید شود من یک دفعه به او گفتم: عبدا... من فلان سوره را روزی چهارده بار خواندم تا تو بیایی. گفت: همین دعاهای تو نمی گذارد که من شهید شوم. گفتم: من همیشه دعای خیر می کنم. گفت : حالا مرا به جبهه نمی فرستند و می گویند وجودت همین جا لازمه. گفتم: خوب برو من کاری به تو ندارم، من همیشه می گویم خدایا هر چیز که برایش خیر است پیش بیاید. می گفت: تو مرا از جبهه انداخته ای گفتم: نه مادر من همیشه دعای خیر برایت می کنم می گفت: این بار سر نماز دعا کن من یکبار دیگه جبهه بروم من از اینکه آنها مرا نمی فرستند خیلی ناراحت هستم و همان دفعه هم بود که رفت و بعد از چهل روز او را که شهید شده بود آوردند. عبدا... ما طوری بود که همه اش دلش می خواست شهید شود الحمدا... به مراد خودش رسید.
فرازی از وصیت نامه:
سلام خدمت پدر و مادر عزیزم! می دانم که شهادت روزی هر کس نمی شود اما من به رحمت الهی امید دارم که شاید سعادت پیدا کنم و به شهادت برسم.
اگر نا فرمانی از من سر زده مرا عفو کنید. می دانم آن گونه که می بایست از شما تجلیل نکردم، مرا ببخشید.

آرامگاه این شهید بزرگوار  در شهرستان خانوک قرار دارد .
انتهای پیام /

ارسال توسط : kerman basijkargari
بازدید
دیدگاه